آثار ناشناختهي دوران اسلامي در مجموعه يادگارهاي تاريخي اصفهان
آثار ناشناختهي دوران اسلامي در مجموعه يادگارهاي تاريخي اصفهان
اکنون به تحقيق ميتوان گفت که اصفهان از نظر کميت و کيفيت آثار قديمي و تاريخي و تنوع معماري و نوع تزئينات داخل و خارج بناها در جهان امروز شهري بيمانند است. کنار آثار عظيمي مانند ميدان نقش جهان، مسجد جامع عباسي، عمارت عالي قاپو، مسجد شيخ لطفالله، سر در قيصريه، خيابان چهارباغ و مجموعهي پلهاي تاريخي و مساجد و مدارس موجود آن، آثار مهم شناخته شدهي ديگري نيز وجود داشته است که در حال حاضر يا آن آثار به کلي منهدم گرديده و يا عمدا تخريب شده و يا آسيب فراوان به آنها وارد آمده است.
با شناختي هر چند اندک از اين آثار فراموش شده، ميتوان بيشتر به اهميت و عظمت شهر تاريخي اصفهان پي برد و اين شرح موجز و فشرده نيز با همين انگيزه به نگارش درآمده است.
اولين مسجدي که در اصفهان شناخته شده، بنابر آنچه که احمد بن عمر بن رستهي اصفهاني، معروف به ابنرسته در کتاب معروف خود الاعلاق النفيسه، در نيمه دوم قرن سوم هجري به آن اشارت کرده، مسجد جامع خوشينان (مساوي خشينان) است که در آن روزگار، روستايي بيش نبوده است. ابنرسته ميگويد ابوموسي [مقصود ابوموسي اشعري فاتح اصفهان در عهد خلافت عمر بن خطاب است که در سال 23 هجري به فتح کامل شهر اصفهان دست يافت] وقتي از اين مکان که زميني پرصخره بود ميگذشت پياده شد تا نماز بگذارد. خشتي را در جانب قبله نهاد و به نماز ايستاد و سپاهيانش نيز به او اقتدا کردند و مردم اين محل پس از آن که اسلام اختيار کردند، آنجا را مسجد قرار دادند.
ابنرسته مينويسد: دومين مسجدي که در اصفهان
ساخته شد، مسجدي است که در محله معروف به باذانه و نزديک بازار قرار دارد[در کتاب ذکر اخبار اصفهان حافظ ابوالنعيم آمده است که مسجد باذانه در سال 150 هجري در عهد خلافت منصور خليفه عباسي که حکومت اصفهان با وليد بن ثمامه بوده است، در محدوده يهوديه بنا شده است. (1) ابنرسته مينويسد: اما در باب مسجد سوم اختلاف نظر است؛ برخي گويند: آن مسجدي که به اصرم شهرت يافته و در دهکده جوزدان ماربين [مساوي مهرين و ماربانان] واقع است و بعضي ديگر گويند که آن مسجد فابزان [مساوي مسجد فابجان، فاذجان، خابجان] است که ظاهرا با محله «سرقبر آقاي امروزي» ميتواند مطابقت داشته باشد و در کتابهاي اللباب و معجمالادباء و ذکر اخبار اصفهان به نام عدهاي از علما و محدثان اين محل اشاره شده است (2).
در کتاب محاسن اصفهان مافروخي که در نيمه دوم قرن پنجم هجري و مقارن با سلطنت ملک شاه سلجوقي و صدارت خواجه نظامالملک طوسي تأليف شده، آمده است که ابوجعفر منصور، خليفه مشهور عباسي (158-136 هجري قمري) زماني متمايل شد که پايتخت را از بغداد به اصفهان منتقل کند. چرا که خليفه را در بغداد عارضهاي پيدا شد و پس از سال 150 هجري که ميان هواي بغداد و مزاج او موافقت و ملايمتي صورت نميبست، حکماي وقت و وزراي مملکت را گرد آورد و گفت: موضعي بايد اختيار کرد تندرست و از بابت آب خوشگوارتر از بغداد و عمارتي جهت نقل به آن موضع بايد ترتيب داد. نتيجهي اين مشورت در پايان، ايجاد بنايي در حدود زندهرود اصفهان بود. در آن هنگام، شهر اصفهان محلههايي پراکنده بود. خليفه به احضار ايوب بن زياد که از طرف منصور، عامل اصفهان بود، فرمان داد در اطراف آن محله بارويي بنا کند و به ساختن و پرداختن کوره شهر (3) نيز اقدام نمايد. مؤلف محاسن اصفهان ميافزايد با آن که امتثال و انقياد اين امر از ناحيه کفايت و کارآيي ايوب بن زياد آشکار گشت و فرموده خليفه را به اتمام رسانيد، خليفه از آن حالت مريضي که به او دست داده بود، بهتر شد و از فکر انتقال پايتخت به اصفهان درگذشت(4).
در کتاب مجمل التواريخ و القصص آمده است که: اندر خلافت منصور، سنهي اثني و مائة و خمسين (152 هجري) ايوب بن زياد عامل خراج بود و بر حرب، در اين وقت سعيد بن منصور الحميري بود خال مهدي [خليفه عباسي 160-158] چون سعيد برفت همه کارها ايوب را ماند که به ديه خوشينان قصري بنا کرد و مسجد و مقصورهاي چنان که بجاست (يعني مقارن تأليف اين کتاب در آغاز قرن شش هجري که در سال 520 هجري نوشته شده و مؤلف آن معلوم نيست) و منبر نهاد (يعني کرسي قضاوت) و کساني را که با وي بودند، بدانجا باز رها کرد و طبقهها ساختند در جايي که آن را کاهفروشان ميگويند [اين محل را در آن زمان «دارالبطيخ» نيز ميگفتند که بازار سبزيفروشان و خربزهفروشان هم بوده است] و در همين ايام که اين مقاله نوشته ميشود، در تلفظ عامه مردم محل به آن محله دالبيتي و دالبتي ميگويند که تحريف دارالبطيخ عربي است تا بعد روزگار، سراها نيز بدان پيوست (5) [در مآخذ ديگر آمده است که با اقدام ايوب بن زياد بازارها و خانههاي بسيار مهم ساخته شد و به اين ترتيب محله وسيع و آبادي مانند يک شهرک به وجود آمد که کانون آن محله امامزاده اسماعيل فعلي بود و گسترش آن تا محله احمدآباد امروزي و بازار غاز فعلي را تا پشت ديوارهاي محله جوباره که کانون يهودينشين امروز است ادامه مييافته است].
در حال حاضر مجموعهاي عظيم که امامزاده اسماعيل نام دارد و يکي از چهار امامزاده معتبر اصفهان است (و سه امامزاده ديگر بنا بر آنچه در ميزانالانساب آقا ميرزا محمدهاشم چهارسوقي آمده عبارتند از: هارون ولايت و امامزاده احمد و درب امام)(6) در محل دقيق خوشينان قرن دوم هجري و بناي تاريخي باشکوه اين امامزاده مشهور اصفهان و تابع و لواحق آن مانند چهارسوي معتبر آن و بازارچه صحن امامزاده و اطاقهاي اطراف آن در محل جامع خوشينان است.
صاحب کتاب مجمل التواريخ و القصص در جايي ديگر از کتاب خود مينويسد که: «جامع خوشينان (مساوي خشينان)، نخستين مسجد بود که به اصفهان بنا کردند در اسلام و بناء آن ابوخناس مولي اميرالمؤمنين عمر بن خطاب کرد و خلافت علي بن ابيطالب - عليهالسلام» (7).
همجوار حرم امامزاده اسماعيل که طلاکاري سقف آن در اصفهان کمتر نظير دارد و آثار ارزندهاي از دوره شاه عباس
اول و شاه صفي و شاه سلطان حسين زينتبخش داخل و خارج بقعه آن شده است - مسجدي به نام مسجد شعيا وجود دارد که مرقدي به نام «مرقد شعيا» بر اهميت تاريخي آن ميافزايد، کتيبهاي که از دوره شاه سلطان حسين صفوي از آن حکايت دارد که مسجد مزبور را ابوالعباس مفتي در دوره خلافت علي بن ابيطالب - عليهالسلام - بنا کرد و به روزگار آلبارسلان به تعمير آن دست يازيدند. محتواي اين کتيبه چنين است.
«وجدنا في کتاب أصفا (8) ان اول مسجد کبير بني باصفهان مسجد شعيا و بناه ابوعباس المفتي في زمن علي صلوات الله عليه و عمره البارسلان بعد نيف و خمسمائه بعد ما غلبها بقوة و قد امر بعمارته في عام احد و مأة و الف و بعبارة اخري هي مرقد شعياالنبي عليهالسلام. علي نقي الامام الامامي 1112 «.
و در کتيبهي حاشيه فوقاني بقعهي امامزاده اسماعيل، نسب امامزاده به شرح زير نوشته شده است.
«هذا المشهد و الروضة المنور المقدس الامام سيد اسماعيل بن الامام زيد بن حسن بن الامام اميرالمومنين حسن بن الامام المتقين و اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب». (9).
امامزاده اسماعيل از زيارتگاههاي مشهور اصفهان است که به ويژه در عصر صفويه بسياري از بزرگان ديني و رجال و معارف آن زمان در مجاورت بقعه آن مدفون شدهاند و در حال حاضر آثار کمي از سنگهاي قبور آنها در جاي خود مشاهده ميشود و از آن جمله است مزار قاضي صفيالدين محمد که در نوشته سنگ آرامگاه او از وي با عنوان عالم رباني و عارف صمداني و قدوة العلماء المحققين و... ياد شده و مورخ به سال 995 هجري قمري است. سنگ آرامگاه زينت نساء بيگم در داخل حرم امامزاده دختر ميرزا ابوتراب از دودمان شاه سلطان حسين صفوي مورخ به سال 1196 هجري قمري که به روزگار اقتدار کريمخان زند ميزيست و عنوان شاه اسماعيل سوم به او داده شده بود و تا زمان وفات او در سال 1187 همچنان او و خانوادهاش مورد حمايت وکيلالرعايا کريمخان زند بودند (10).
در اصفهان مسجدي به نام مسجد حکيم از آثار عصر صفويه وجود دارد که به همت وزير مشهور و طبيب شاه عباس دوم (1077-1052 قمري) محمد داود، بنا شده و از جنبه معماري مقام و شکوهي ويژه دارد.
اين مسجد داراي چهار سردر ورودي و خروجي در شمال و شمال غربي و جنوب غربي و جنوب شرقي است که مهمترين آنها سردر شمالي آن است که مقرنسهاي کشيکاري و کتيبهي اصلي بناي مسجد را دربر دارد و در کتيبه نام شاه عباس دوم صفوي و وزير نامدار او محمد داود ملقب به «مقرب خان» و سال اتمام بناي مسجد (1073 هجري) ذکر شده است.
سردر تاريخي شمال غربي مسجد سردر جورجير نام دارد که در تلفظ عامه مردم به (در جوجي يا جوجه) شهرت يافته است و تحريف نام جورجير (اسم محله مجاور اين مسجد و عربي شده «گورگير») است.
تا آذرماه سال 1333 خورشيدي، ابعاد آن حکايت از عظمت معماري مستور آن داشت، ولي نماي ظاهري آن از زيبايي معماري آن چيزي به دست نميداد و تنها قشري از اندود کاهگل بود که در اصفهان براي پوشش ديوارها و بامهاي خانهها و آثار قديمي تا حدود يک قرن پيش، شيوهاي معمول و متداول بوده است.
مفضل بن سعد بن حسين مافروخي اصفهاني مؤلف رسالهي محاسن اصفهان در اواخر قرن پنجم هجري و مقارن با سالهاي سلطنت ملکشاه سلجوقي دربارهي مسجد جامع ديلمي جورجير از آثار دوره اعتلاي قدرت کافيالکفاة صاحب اسماعيل بن عباد وزير اعظم منصور بويه ديلمي، ملقب به مؤيدالدوله (373-366 هجري) و ابوالحسن علي ملقب به فخرالدوله (387-366 قمري) و متوفي به سال 385 که تا زمان پادشاهي عباس دوم صفوي هنوز ويرانههاي آن مسجد بزرگ وجود داشته و مسجد حکيم
فعلي به وسيله حکيم محمد داود طبيب شاه صفي و شاه عباس دوم در محل آثار بر جاي مانده آن مسجد ديلمي بنا شده است، چنين مينويسد «... اين جامع که در آن زمان به مسجد جامع جورجير معروف بوده و توسط کافيالکفاة صاحب بن عباد ساخته شده است، بنا به گفته مافروخي (11) داراي شبستانها،خانقاهها، کتابخانهها، مدارسي براي فقها، مجالسي براي ادبا و محلهايي براي شعرا و صوفيان و قاريان قرآن بوده است. مافروخي درباره مزيت اين جامع که آن را «جامع صغير» در مقايسه با مسجد جامع کبير (مساوي مسجد جامع عتيق) مينامد، متذکر ميشود که خاک رس خامي که مسجد جامع صغير با آن ساخته شده، محکمتر از آن است که در بناهاي مسجد جامع کبير به کار رفته و در نتيجه از حيث بلندي و استحکام، ساختمانهاي مسجد جامع صغير بر بناهاي جامع کبير برتري دارد. وي مينويسد: منارهي اين مسجد که از خشت خام ساخته شده بود به ارتفاع صد ذراع ميرسيده است. يادآور ميشويم که مقدسي جغرافيانويس مشهور قرن چهارم، ارتفاع اين مناره را هفتاد ذراع نوشته است.
از کتيبه سردر ديلمي مسجد جورجير که به خط کوفي گچبري شده، در طرف چپ سردر جملهي «بسم الله الرحمن الرحيم» در آغاز کتيبه و جملهي «بالقسط لا اله الا هو العزيز الحکيم...» قرائت ميشود. اما از بقيه کتيبه چيزي باقي نمانده است که يقينا در آخر آن سال بناي ساختمان مسجد نيز ذکر شده بوده است. در نماهاي خارجي طرفين سردر و در طاقنماهاي آجري آن به خط کوفي گچبري شده، عبارات زير هنوز قرائت ميشود: «لا اله الا الله. محمد رسول الله. القدرة لله. العظمة لله. سبحان الله. الحمدلله.» به غير از خط کوفي مذکور در فوق بر ديوارههاي طرفين سردر مسجد جامع جورجير نقوش جالب متعددي از آجر تراش جلب توجه ميکند که نظير آنها در ساير بناهاي تاريخي اصفهان ديده نشده است و از آن جمله نقوشي به شکل شمعدانهاي هفت شاخهاي است.
کشف سردر ديلمي مسجد جامع جورجير (مساوي مسجد صاحب اسماعيل بن عباد مساوي مسجد جامع صغير اصفهان) نتيجه مستقيم بارندگي مهيب آذر سال 1333 خورشيدي بود که به مدت 22 روز متوالي از اواخر آبان ماه تا نيمهي آذر آن سال، بارندگي سيلآسا ادامه داشت و به تمام بناها و ساختمانهاي شهر اصفهان و حومهي آن، از منازل مسکوني، چه قديمي و چه نوساز، تا آثار و ابنيه تاريخي، خرابي و خسارت فراوان وارد آمد و اهالي کمدرآمد شهر که بيشتر ساکنين شمال شهر و حوالي مسجد جامع و محلههاي جوباره و طوقچي و شهشهان و درب امام بودند به ناچار خانههاي خود را ترک کرده و در شبستانهاي مساجد بزرگ و ساختمانهاي محکم شهر اسکان داده ميشدند. ريزش آن بارانهاي شديد که يقينا در تاريخ بعد از اسلام اصفهان بيسابقه بود، موجب شد که در اواخر روزهاي بارندگي، قسمتي از اندود کاهگل ديواري که سرتاسر سردر مسجد جامع جورجير را در زير پوشش خود داشت، فروريخت و در نتيجه آثار آجرکاريهاي ديلمي اين سردر نمايان گرديد و استادکاران و کارگران متخصص اداره باستانشناسي اصفهان پس از ختم بارندگي با دقت تمام به برداشتن بقيه ديوار گلي محيط بر اين سردر پرداختند و تمامي سردر تاريخي اين مسجد پس از حدود چهار قرن که از اختفاي آن ميگذشت، مجددا نمايان گرديد و گزارش اين اکتشاف در روزنامهها و مجلات داخل و خارج ايران انتشار يافت و ايرانشناسان و باستانشناساني که پس از اين تاريخ به ايران آمدند، از جمله آقاي آندره گدارد Andre Godard و پروفسور آرتور اپهام پوپ Prof.Artur Upgam PoPe نيز از اين اثر ديدني اصفهان ديدن کردند و گزارش و عکسهايي از آن تهيه کردند.
ابنرسته قديميترين مورخ اصفهان قرن سوم هجري درباره جي چنين مينويسد: «شهر اصفهان مشتمل بر بيست روستاست که يکي از آنها به جي معروف است و آن، کرسي و مرکز اصفهان است و در اين شهر بازارهايي هست که محل تجمع مردم است و نيز خصوصياتي دارد. نخستين کسي که اين نقطه را مرکز نهاد و در آن، تختگاه يعني خوره (مساوي کوره) را بنا نهاد و خود مالک همه آن ديار بود از نظر خوبي خاک و خوشي هوا و گوارايي آب، بهترين نقطه را برگزيد آن چنان که از هر نظر شايسته سکونت پادشاه و رعيت است(12).
درباره قدمت باروي جي، ابودلف سياح مشهوري که در قرن چهارم هجري ميزيسته و در نيمه اول اين قرن به مسافرتهايي از جمله به چين و هند دست زده و از ايران نيز گذشته است و چندي در خدمت نصر بن احمد امير ساماني ايران (331-301) به سر برده و در شهرهاي مختلف ايران گردش کرده است و مشاهدات خود را در سفرنامهاي که از وي به يادگار مانده، شرح داده است. او ميگويد: «باروي شهر هرات و اصفهان قديم را اسکندر ذوالقرنين ساخته است». و منظور وي از اصفهان قديم، قديمترين بخش اين شهر باستاني يعني جي است و اين مطلب اشارهاي به قدمت تاريخي و کهنگي باروي جي دارد(13).
در کتاب معجمالبلدان ياقوت حموي آمده است: جي نام اصفهان کهنه است که در قديم «جي» ناميده ميشد و سپس آن را مدينه (شهرستان) خواندند و هم اکنون آن را شهرستان مينامند و بيشتر آن ويرانه است و از يهوديه که اکنون شهر بزرگ اصفهان ميباشد، جدا مانده است و ميان جي و يهوديه، ويرانهاي نزديک يک ميل است.(14)
در کتاب جغرافياي تاريخي سرزمينهاي خلافت شرقي، به نقل از ابنحوقل و مقدسي، جغرافينويسان قرن چهارم هجري آمده است که اين دو شهر هر کدام مسجدي دارد و مقصود از دو شهر که در کنار يکديگر جاي داشتهاند يکي جي بوده است (گي در دورههاي باستاني ايران) و ديگري يهوديه. جي که در خاور واقع شده بود شهرستانه هم ناميده ميشد و بارويي با صد برج داشت. اصفهان يک مرکز تجارتي بود و از آنجا پارچههاي ابريشمي و پارچههاي نخي به مقادير زياد صادر ميکردند. زعفران و اقسام ميوهها در نواحي آن که وسيعترين و پرآبترين نقطه ايالت جبال بود،(15) به عمل ميآمد. مقدسي گويد: چون بختالنصر، يهوديان را از بيتالمقدس کوچ داد آنها شهري را که به سرزمين خودشان همانند باشد، مانند اصفهان نيافتند و در آنجا فرود آمدند. مسجد بزرگ شهر در بازار است و ستونهاي مدور دارد و ارتفاع مناره آن که در سمت قبله بنا شده هفتاد ذراع است. شهر جي را که در دو ميلي خاور يهوديه است به گفته مقدسي «المدينه» ميناميدند که عربي شهرستانه است و پاي قلعه کهنه شهر [مقصود قلعه يا کهندژ سارويه است که حمزه اصفهاني در کتاب خود «سني ملوک الارض و الانبياء» به تفضيل از آن سخن گفته است.] بر روي رودخانه، پلي تهيه شده از قايقها قرار داشت. (16)
از نوشتههاي جغرافيدانان و مورخين اسلامي اصفهان، مانند ابنرسته و حمزه اصفهاني و ابومحمد عبدالله بن حيان اصفهاني و حافظ ابونعيم مؤلف کتاب ذکر اخبار اصفهان در قرن چهارم هجري، چنين برميآيد که خاک جي و آب و هواي آن پيوسته از نوع بهترين خاکها و آب و هوا بوده است و به ويژه از نظر سختي و صلابت خاک، آنچنان
اشتهار داشته است که ظاهرا در پادشاهي طهمورث که اعلام شده است بزودي طوفاني سراسر قلمرو فرمانروايي او را خواهد گرفت به دستور وي بر آن شدند تا دانشهاي آن زمان را که بر پوستهايي به خط ايران قديم نوشته شده بود، در جاي محکم و امن و امان بسپارند تا طوفان برطرف شود. به فرمان آن پادشاه پيشدادي، جميع آن دانشها را به کهندژ سارويه در شهر جي سپردند.
از آثار اسلامي جي که طي قرن دوم تا قرن چهارم و پنجم هجري ساخته شدهاند، بايد از مسجد جامع جي و مناره شهرستان ياد کرد که معالأسف در حال حاضر غير از محل استقرار اين دو اثر تاريخي و بقعه الراشد بالله خليفه عباسي قرن ششم اثر قابل ملاحظه ديگري باقي نمانده است. از مسجد جامع جي نيز، تنها محل استقرار آن بر ما مکشوف است. در سالهاي گذشته به وسيله سازمان ميراث فرهنگي ايران، کاوشهايي در مدخل آبادي مشهور جي به نام شهرستان به عمل آمد و تعدادي پايه ستونهاي مدور جامع جي بر اثر حفاريها پديدار گرديد که خود نشان دهنده عظمت آن بناي اسلامي است. (17)
در نزديکترين فاصله قريه شهرستان جي تا ساحل زايندهرود و پل شهرستان (مساوي پل جي) در محوطهاي که از سطح جادههاي مجاور آن اندکي مرتفعتر است آثار يک بناي قديمي و ديوارهاي مخروبه و يک گنبد خوشنماي آجري مشاهده ميشود. در داخل اين گنبد صورت دو قبر موجود است که به دور آنها ضريحي چوبي قرار دارد. مورخين دوران اسلامي عموما اين مقبره را آرامگاه الراشد بالله خليفه عباسي معرفي کردهاند که در رمضان سال 532 هجري به دست باطنيه (پيروان حسن صباح) در جي به قتل رسيده و در گوشه مسجد جامع جي يعني در همين محل فعلي آن مدفون شده است.
الراشد بالله فرزند المسترشد بالله خليفه عباسي است که در انديشه تجديد قدرت خلفاي عباسي با سلاطين لجوجي مانند سلطان محمود بن محمد (525-511) و غياثالدين مسعود بن محمد (548-527 هجري) مواجه گرديد، سلطان محمود همان کسي است که چندي بغداد را در حصار داشت و خليفه را به دشنام زشت ياد کرد. مسعود هم خليفه المسترشد را که ميخواست بر عراق مستولي شود، در جنگي که در آذربايجان واقع شد شکست داد و در مراغه او را تحت نظر گرفت تا باج يک ساله را از او بستاند و خليفه در همين شهر در تاريخ 17 ذيالقعده سال 529 هجري به ضرب کارد يکي از فدائيان از پاي درآمد.
بعد از قتل المسترشد فرزندش الراشد بالله بيش از يکسال خليفه نبود (530-529) و چون نتوانست به تعهدات پدرش مسترشد در پرداخت باج سلطان به مسعود عمل کند و علاوه بر اين به تحريک داود سلجوقي فرزند محمود که مدعي مسعود بود، با آن سلطان از در خلاف درآمده بود، گرفتار خشم مسعود گرديد؛ چنان که سلطان مسعود بغداد را محاصره کرد و خليفه از بيم او به موصل گريخت و پادشاه سلجوقي وي را از خلافت خلع کرد و عم وي المقتضي لامرالله (540-530) را به خلافت نشاند و خود به جنگ داود و راشد رفت و آنان را نزديک اصفهان شکست داد. در سال 532 راشد از موصل به آذربايجان نزد داود رفت و اتابک فارس و برخي ديگر از امرا نيز که از مسعود ترس داشتند، گرد داود و راشد را گرفتند و به جنگ مسعود آمدند، مسعود در شعبان اين سال آنها را در نزديک دينور شکست داد، راشد با داود به خوزستان آمد و از آنجا به اصفهان رفت و در آن شهر در 25 يا 26 رمضان سال 532 به دست يکي از فدائيان اسماعيليه به ضرب کارد جان سپرد.
قديميترين مورخي که تفصيل قتل الراشد بالله را در شهر اصفهان نوشته است عماد کاتب اصفهاني (18) است که در کتاب «تاريخ آلسلجوق» شرح اين واقعه را که خود شاهد آن بوده، نوشته است. بنابراين نوشتهي او بايد از روي علم و
اطلاع کامل باشد؛ عماد کاتب چنين نوشته است:
الراشد بالله پس از قتل پدرش المسترشد در ذيقعده 529 در بغداد به خلافت نشست و مدت 9 ماه با ترس و اضطراب بسيار خلافت کرد تا اينکه سلطان مسعود سلجوقي به بغداد آمد. خليفه از بغداد فرار کرد و مدت دو سال در اين شهر و آن شهر آواره بود و بالاخره به آذربايجان رفت و به داود بن سلطان محمود پناه برد و با قشون وي براي محاصره اصفهان به جانب اين شهر شتافت، در محاصرهي اصفهان جمعي از فدائيان باطنيه هنگام ظهور روز سه شنبه 26 شهر رمضان سال 532 ناگهان بر او يورش آورده، وي را به قتل رسانيدند.
عماد کاتب مينويسد اين حادثه در اوان طفوليت من رخ داد و هنوز خاطره آن در ذهن من باقي است. سپس وي شرح مفصل و جالبي از محاصره اصفهان به دست داود سلجوقي و خرابيهاي وارد به اين شهر ارائه ميدهد تا آنجا که مينويسد:
«و دفن الراشد بالله في مدينة جي و افردت له تربة في جامعها و صار الي اليوم موضع قبره عن اشرف مواضعها». از عبارت «و افردت له تربة» معلوم ميشود بناي بقعه در همان زمان سلجوقيان بوده و مردم به واسطه عظمت مقام خلافت به زيارت قبر خليفه توجه مخصوصي داشته و آرامگاه او را مکان شريفي ميدانستهاند. پس از ظهور سلسله صفويه و گرويدن مردم ايران به مذهب شيعه اثني عشري، اين مقبره که به صورت مدفن سادات شهرستان جي درآمده بود، تدريجا صورت زيارتگاهي خاص شيعيان به خود گرفت و هم اکنون به نام «شاهزاده حسين» زيارتگاه مردم روستاها و قصبات آن بلوک است.
در محله احمدآباد اصفهان و کوي «دارالبطيخ» که مردم ساکن آن محل، اين محله را «دالبيتي و دالبتي» مينامند، در مدرسه متروکهاي که به «مقبره پاي چنار» و «تکيه پاي چنار» و «مقبره نظامالملک» مشهور است، در ايوان وسيعي که در جنوب اين ساختمان واقع است، صورت دو قبر که از سطح ايوان اندکي مرتفعتر است و چندين سنگ قبر مرمرين و قديمي که خطوط و عباراتي نيز دارد، مشاهده ميشود و سنگ قبر مرمري بزرگتري که در ايوان وسيع آن قرار دارد، به طول بيش از دو متر و عرض 45 سانتيمتر و ارتفاع 38 سانتيمتر که قبر نظامالملک است، با آياتي از قرآن کريم تزيين شده و بر کتيبه فوقاني آن بعد از گذشت چند صد سال، هنوز اين جملات و کلمات خوانده ميشود که عينا به نقل آن ميپردازيم:
«و اصل گشت به جوار مرحمت و غفران و فايز شد به غرفات جنان و روضه رضوان حضرت مغفرت مآب قيام به صفت رحمة ديان... المفاخر و افتخار الاکابر و اعاظم بالوزراء... خواجه... الملک».
قدر مسلم آن است که آرامگاه نظامالملک در همين محل امروزي آن قرار داشته است، با اين تفاوت که ساختماني که فعلا بر روي قبر نظامالملک مشاهده ميشود، به کلي جديدالبناء است و تصور ميرود که محل آرامگاه در وسط يک محوطه خيلي بزرگ و باصفا و طراوتي قرار داشته است و شايد باغ بزرگي هم در اطراف آن بوده که طي قرون گذشته تدريجا تجزيه شده و به صورت خانههاي مسکوني و کوچههاي جديد درآمده است. و ساختمان سلجوقي آرامگاه نيز که منهدم شده بود، به صورت فعلي آن و با تغييراتي فراوان درآمده است. به احتمال قوي نهر آبي که فعلا در امتداد حاشيهي شمالي خيابان احمدآباد (خيابان نشاط) جريان دارد و شعبهاي از مادي (19) فدين است و ناحيه «کران» و احمدآباد و يزدآباد را مشروب ميکند، در باغ وسيع آرامگاه جريان داشته است و چنار معروف دارالبطيخ (20) که هم اکنون در رديف يکي از درختهاي کهنسال اصفهان محسوب ميشود و در مقابل در ورودي فعلي مقبره خواجه نظامالملک قرار دارد و نيز چند درخت باقيمانده در صحن فعلي آرامگاه آثار و شواهد ديگري بر نزهت و صفاي اين محل در سابق و مؤيد گفته صاحب کتاب تجاربالسلف است که در اين باره چنين نوشته است:
«... آنگاه که سلطان از اصفهان به بغداد رفت، خواجه را در بروجرد که از شهرهاي کوچک لر است، شخصي در زي صوفيان پيش آمد و قصهاي به دست خواجه داد، جون قصه بستد، آن شخص کاردي بر خواجه زد و آن جهان فضائل و مکارم را از پيش برداشت و خروش در لشکرگاه افتاد و مردم به هم برآمدند و سلطان سوار شد و مردم را ساکت گردانيد و اين واقعه در رمضان سنه خمس و ثمانين و اربعمائه (485) بود و در آن وقت خواجه 77 سال داشت و غلامان و متعلقان خواجه، شخص او را در اصفهان بردند و در محله کران (21) در موضعي که جوي آب بزرگ در ميان آن مقام ميرود به غايت نزه و خوش، دفن کردند و آن مقام را اهل اصفهان تربت نظام گويند.» (22).
پس از قتل نظامالملک که در جريان اردوکشي ملکشاه به
بغداد به منظور خلع خليفه المقتدي بالله در سال 485 هجري توسط يکي از فدائيان حسن صباح صورت گرفت و پس از انتقال جنازه او به اصفهان و تشييع تاريخي و بينظير مردم اصفهان از کالبد بيجان او که از نظر تعداد تشييع کنندگان و احترامي که در مورد او به جاي آوردند، در تاريخ ما کمتر نظير داشته است، او را در گوشهاي از مسجد ملکشاهي کران (احمدآباد امروز) دفن کردند. کمتر از يک ماه بعد از آن واقعهها اردوي ملکشاه به بغداد رسيد و خليفه را نيز خلع کرد. مرگ مرموز ملکشاه نيز پس از خوراندن گوشت شکار مسموم به او، در شکارگاه بغداد اتفاق افتاد و جنازه سلطان را نيز به اصفهان انتقال دادند و در مجاورت گور خواجه نظامالملک به خاک سپردند.
مؤلف کتاب تجاربالسلف ميگويد: «وفات سلطان بعد از وفات خواجه در نظر خلق جهان، عظمي زياده نداشت، مابين قتل نظامالملک در تاريخ دهم رمضان 485 و مرگ ملکشاه در پانزده شوال همان سال، از چهل و سه تا چهل و پنج روز فاصله بوده است. صاحب تجاربالسلف اين فاصله را کمتر از يک ماه تمام و صاحب تاريخ بيهق کمتر از چهل روز و عماد کاتب در تاريخ سلسله سلجوقي (زبدة النصره و نخبه العصره) که در قرن ششم هجري نوشته شده، سي و سه روز ذکر ميکند. ولي به هر صورت سخن نظامالملک که به سلطان سلجوقي گفته بود: «دستار من و تاج تو با هم بستهاند» درست آمد.
هندوشاه بن سنجر مؤلف کتاب تجارالسلف، مينويسد که پس از فوت ملکشاه در بغداد (روز جمعه منتصف شوال سنه 485)، ابتدا او را بر سبيل عاريه در شونيز (23) بغداد دفن نمودند و سپس محمود پسر کوچک ملکشاه و مادرش ترکان خاتون (24)و تاجالملک آخرين وزير ملکشاه که در سال آخر سلطنت او همواره رقيب نظامالملک بود، از بغداد بازگشتند و کالبد سلطان را به اصفهان آوردند و در مدرسه ملکشاهي دفن نمودند. (25)
حمدالله مستوفي مؤلف تاريخ گزيده نيز مدفن ملکشاه را در اصفهان و در محله کران ذکر ميکند و ميگويد: مدت ملک سلطان بيست سال، مدت عمرش سي و هشت سال، لقب او از دارالخلافه بغداد «سلطان جلالالدوله معزالدين ملکشاه يمين اميرالمؤمنين بود». در تاريخ جلالي و ديوان معزي شاعر مشهور زمان ملکشاه نوشته شده است که: «اصفهان از تمامت ممالک، به دارالملک اختيار کرد و همانجا مدفون شد و محلت کران». (26)
حدود دو سال بعد از دفن اولين وزير سلجوقي و شاهان اين سلسله يعني خواجه نظامالملک وزير البارسلان و ملکشاه، در مقبره اختصاصي آنها، در مدرسه ملکشاهي کران، سومين فرد از دودمان پادشاهي سلاجقه يعني ترکان خاتون، زن آشوبگر ملکشاه که دختر طمغاج خان بن بغراخان از دودمان آلافراسياب بود و به ازدواج ملکشاه درآمده بود، نيز در سال 487 هجري، وفات يافت و به پادشاه و وزير پيوست و فرزند خردسال ملکشاه، محمود نيز که براي هموار کردن راه سلطنت، از طرف مادرش ترکان و خليفه عباسي المقتدي بالله و ابوالغنايم تاجالملک خسرو فيروز شيرازي، آخرين وزير اعظم ملکشاه، کوشش زيادي به عمل آمده بود، اندکي بعد از فوت مادرش ترکان خاتون، به مرض آبله در اصفهان درگذشت و او نيز به جمع مدفونين اين آرامگاه ملحق گرديد و فرزندان ديگر ملکشاه نيز که يکي پس از ديگري به سلطنت ممالک تابعهي سلجوقي رسيدند، مانند برکيارق در 498 و سلطان محمد بن ملکشاه در سال 511 هجري، پس از وفات آنها در همين مقبرهي اختصاصي سلجوقي به خاک سپرده شدند و تعداد ديگري از شاهزادگان و وزراي ديگر سلجوقي که قبور آنها به مروز زمان منهدم شده است نيز از همين طريق، راهي ديار آخرت گرديدهاند.
صاحب کتاب مجمل التواريخ و القصص که در سال 520 هجري و مقارن با آخرين سالهاي پايتختي اصفهان در عصر سلاجقه کتاب خود را نوشته است، ضمن يکي از مباحث کتاب، تحت عنوان «ذکر خفاير آلسلجوق» آرامگاه ملکشاه و بعضي ديگر از سلاطين سلجوقي را به شرح زير آورده است:
«سلطان طغرل بيک به شهر ري وفات يافت و تربتش آنجا برجاست. البارسلان او به جانب مرو مدفون است. برکيارق به اصفهان، ملکشاه به اصفهان به مدرسهاي که ساخته است. سلطان سنجر به مرو مدفون است. سلطان محمود به همدان مرد و به اصفهان مدفون است. پيش سلطان محمد. سلطان محمد بن ملکشاه به اصفهان. سلطان طغرل بن محمد به همدان در مدرسه طغرليه. سلطان مسعود به همدان در مدرسه مدفون است.
سلطان محمد بن محمود در مدرسه سلطان طغرل مدفون است. سليمان هم به همدان. سلطان ارسلان (ارسلان بن طغرل) به همدان مدفون است. سلطان طغرل بن ارسلان (آخرين پادشاه از سلاجقه عراق) به شهر ري در تربت سلطان طغرل بيک مدفون است و الله اعلم و احکم».(27)
اصفهان پيش از آنکه به تصرف ترکان سلجوقي درآيد، در قرن چهارم هجري مرکز حکومت امري آلزيار و آلبويه بود و سالياني چند از پرتو وجود وزراي دانشمند و ادب پروري چون صاحب بن عباد و ابوعلي سينا مجمع فضلا و ادبا و دانشمندان بزرگ اسلامي بود. وجود امراي شيعه مذهب آلبويه و امراي سني مذهب سلجوقي و وزراي ايشان در اصفهان اين شهر را به صورت يکي از مراکز مهم تبادل افکار و عقايد فرق گوناگون اسلامي و پايگاه عظيم علوم و معارف اسلامي درآورد. به گونهاي که دانش پژوهان از اقصي نقاط مملکت اسلامي به اين شهر روي ميآوردند و از محضر فقها و محدثين و علماي برجسته اصفهاني کسب دانش و معرفت ميکردند.
خواجه نظامالملک در اصفهان براي خود خانهاي ساخت و خانواده خويش را بدان شهر برد و آنچه از کرم و بخشندگي افسانه مانند وي برميآمد، در آباداني شهر دريغ نکرد و به قول مترجم رسالهي محاسن اصفهان، خواجه در مدت ايام دولت خود، هر هفته و هر ماه محلتي يا کوچه يا بازاري يا بقعهي خيري يا عمارتي از عمارات بر عادت اهل مقدرت و ارباب عمارت، اعادت مينمود و در محل تحديد، تجديد را ارزاني ميفرمود، چنان که مدرسهاي که اکنون (يعني در اواخر قرن پنجم هجري) معمور و قائم است (مقصود مدرسه نظاميه اصفهان است) بنا فرمود. نزديک جامع بزرگ (مسجد جمعه امروز اصفهان) بر محلت دردشت بر وضعي و اصلي هر چه خوبتر و هيئتي و شکلي هر چه مرغوبتر هر سال از جملهي اطراف عالم، علما و سادات و ارباب ادرار در آن جمع ميشدند و چون ماه رجب فراميرسيد، نظامالملک هر يک را آنچه لايق بود ادرار و معيشت ميفرمود، چنان که همگان، در ماه رمضان مقضيالحاجة به دعاي خير او مشغول ميشدند.(28)
از مهمترين اقدامات علمي خواجه نظامالملک تأسيس مدرسهاي بود که به نام خود او نظاميه يا به خاطر «صدرالدين» که لقب بسياري از افراد خاندان خجندي بود، يعني خانواده مشهوري که توليت و مدرسي آن را عهدهدار بودهاند، به صدريه نيز معروف بوده است. از تاريخ تأسيس اين مدرسه اطلاعي در دست نيست، ولي به نظر ميرسد که تاريخ تأسيس نظاميه اصفهان همزمان با نظاميه بغداد يا اندکي قبل از آن صورت گرفته باشد.
کتابخانهي عظيم نظاميهي اصفهان نيز تشکيلات گستردهاي بوده است که نظامالملک به وجود آورده بود و در کتابهاي نفيس آن توجه طالبان عالم را همواره به خود معطوف ميداشت. عماد کاتب اصفهاني (متولد 597 هجري) در خريدةالقصر و جمالالدين قفطي (متولد 648 هجري) در تاريخالحکما، به وجود کتابدار و کتابهاي نفيس و منحصر به فرد اين کتابخانه بزرگ اشاره کردهاند (29).
از نويسندگان قديم تاريخ اصفهان کسي که از مدرسه خواجه نظامالملک يا «نظاميه اصفهان» مطلبي به دست داده است، مفضل بن سعد بن حسين مافروخي اصفهاني است که اواخر قرن پنجم هجري و مقارن سلطنت ملکشاه و صدارت خواجه نظامالملک و در بحبوحه شکوه و جلال اين بزرگترين فرد علمي دنياي آن روز، مدرسه خواجه نظامالملک را به شرح زير توصيف ميکند و اولين نويسنداي است که از مناره مشهور اين مدرسه با معماري بسيار عجيب آن، نام ميبرد. وي چنين مينويسد:
«... اين مدرسه در محله دردشت اصفهان و نزديک جامع بزرگ (مسجد جمعه امروز) بر محلت دردشت بر وضعي و اصلي هر چه خوبتر و هيئتي و شکلي هر چه مرغوبتر، در غايت رفعت از جهت صنعت و عمل، و نهايت رتبت از طرف منزلت و محل، و بر در آن مناري چون ستون قبه آسمان کشيده و دراز، و با تحيوق و فرقدان، همنشين و همراز، عجيب شکل، بر سه پايه آن صعود و عروج نمايند [ولي] تا بر کنگره و قفيصه [منار] نرسند، خود را به يکديگر ننمايند. خرج بيپايان و بيحد، بر آن صرف [کردهاند] و ضياع بيشمار بيعدد، بر آن وقف [نمودهاند] چنان که هر سال مبلغ ده هزار دينار محصول و مستغلات و موقوفات آن بوده [ولي] اکنون آن را بکلي مستأکله ربودهاند. (30)
آن گونه که از عبارات فوق برميآيد، مدرسه و منار مزبور تا نيمه اول قرن هشتم هجري در اصفهان باقي بوده و تنها املاک و مستغلات موقوفه آن را چپاول کرده بودند و به هر حال جاي تأسف است که از اين بزرگترين دانشگاه علمي آن روز ايران، اکنون هيچ گونه اثري باقي نمانده است و به احتمال بسيار قوي دو منار دردشت و قبهي مزار ملکه دودمان اينجو سلطان بخت آغا که در همين مقاله از آن مطالبي به دست خواهيم داد، در محل ويرانههاي آن مدرسه و منار و مصالح بر جاي ماندهي آن بناي بزرگ، در نيمه دوم قرن هشتم هجري ساخته شده است. (31)
مدرسان نظاميه اصفهان: از مدرسان مشهور مدرسه خواجه نظامالملک، ابوبکر محمد بن ثابت خجندي است (32) که از بزرگان فقهي و رؤساي شافعيه خراسان بود و خواجه
نظامالملک که در شهر مرو در مجلس درس و وعظ او حضور يافته بود و به مراتب فضل و دانش او آگاهي داشت، وي را به همراه خود به اصفهان آورد و رياست شافعيه و توليت و تدريس نظاميه اين شهر را به وي تفويض کرد.
مدرسين ديگر عبارت بودند از:
1. ابوبکر محمد بن ثابت خجندي، صاحب دو اثر علمي به نام روضةالمناظر و زواهرالدهر.
2. ابوسعيد بن ابوسعد احمد بن ثابت خجندي و ديگر فخرالدين ابوالمعالي ورکاني و حسن بن محمد که به نيابت آل خجند در نيمه دوم قرن ششم در نظاميه اصفهان تدريس نموده است.
از دانشآموختگان نظاميه اصفهان: نيز به شرح زير نام برده است:
1. ابوعلي اصفهاني، حسن بن سليمان بن عبدالله بن فتي نهرواني.
2. ابوعبدالله بن ابوسعد، اهل ري.
3. احمد بن سلامه که در نظاميه بغداد از ابواسحاق شيرازي و ابنصباغ و در نظاميه اصفهان از ابوبکر خجندي، فقه آموخته بود و به مناصب دولتي و تعليم فرزندان خليفه نايل آمده بود.
4. ابوسعد بن ابوسعيد احمد بن محمد خجندي که در رديف مدرس نظاميه اصفهان هم نام او ذکر شد.
5. قاضي ابوبکر احمد بن محمد ملقب به ناصحالدين که در ارجان و عسگر مکرم از بلاد خوزستان منصب قضا داشته است و اشعاري در نهايت نيکويي به عربي سروده است و در بين شعراي تازيگو، مقامي ارجمند داشته است.
6. ابوالعباس بن رطبي از شاگردان ابوبکر خجندي.
7. سعدالدين وراويني که کتاب مرزباننامه را در حدود سالهاي 622-607 هجري قمري از پهلوي به فارسي برگردانده است و در مدرسه نظاميهي اصفهان اقامت کرده است (33).
دو مناره دردشت بر فراز سردر مدرسهاي از نيمه دوم قرن هشتم هجري به ارتفاع حدود پانزده متر مشاهده ميشود که از عظمت ديرين محدوده آن حکايت ميکند. ارتفاع باقيمانده دو مناره از سطح پشتبام آن بيش از هشت متر نيست و حکايت از بنائي مفصل و وسيع دارد که در پشت منارهها و سردر مجلل آن قرار داشته است.
از ترتيب استقرار ساختمانهاي بعد از سردر به علت تغييرات زيادي که در وضع اين ناحيه داده شده، اطلاع زيادي در دست نيست و از ساختمان وسيع آن غير از فضاي مختصري که در عقب سردر آن واقع است، چيز زيادي بر جاي نمانده و چنان که بزرگسالان ساکن در اطراف اين بناي تاريخي براي نويسنده اين مقاله نقل کردند، تا يک قرن پيش نيز اطاقهاي ويرانه اطراف مدرسه دردشت که منارهها و سردر فعلي، مدخل آن محسوب ميشده، باقي بوده است و تدريجا ضميمه خانههاي اطراف شده و به صورت تکيه دردشت و محلي براي برگزاري مراسم مذهبي درآمده است.
به نظر ميرسد مدرسه خواجه نظامالملک و منار نظاميه اصفهان که در نيمه دوم قرن پنجم هجري ساخته شده بود، در همين محل استقرار داشته است و حدود سه قرن بعد از آن، بناهاي مدرسه و منار نظاميه به ويراني گراييده بود و هيچگونه تعمير و بازسازي از آن به عمل نيامده است و بقيه آثار آن بناهاي عظيم را نيز زدودهاند.
متصل به دو مناره و سردر فعلي، بقعه آرامگاه سلطانبخت آغا، دختر امير غياثالدين کيخسرو، و برادرزاده شاه شيخ ابواسحاق اينجو که به ازدواج سلطان محمود از شاهان سلسله آلمظفر درآمده بود، نيز جلب توجه ميکند که در نماي خارجي آن تزيينات کاشيکاري و در داخل بقعه تزيينات نقاشي مشاهده ميشود و سنگ يکپارچه سماق نفيسي که در داخل بقعه مرقد او که به دستور شوهرش محمود شاه مظفري به قتل رسيده است، ميپوشانند. خوشبختانه کتيبه سنگ آرامگاه اين بانوي اينجو اکنون به خوبي قرائت ميشود و چنان که از کتيبه مستفاد ميشود، گويا به اين مسأله پي برده است که واقعه قتل او به دست شوهرش اتفاق خواهد افتاد، از اين رو تا زماني که حيات داشته است سنگ مزارش را مشخصا تهيه کرده و چون بانويي عالمه بوده است،کتيبه آرامگاهش را نيز به امر او نوشته و بر آن سنگ حجاري کردهاند:
«هذه الصخرة المقدسة انشأتها الخاتون العظمي سلطانبخت آغا ابنة الامير خسروشاه [مساوي غياثالدين کيخسرو اينجو] ادام الله توفيقها لنفسها بعد وفاتها في رمضان ثلث خمسين و سبعمائه» (34).
سال تاريخ اين کتيبه زماني است که اين سنگ آرامگاه آماده شده، ولي سال قتل سلطانبخت آغا، شانزده سال بعد از بناي بقعه آرامگاه و آماده کردن سنگ مزار او بوده است. نوشته شده که محمود شاه مظفري بعد از ارتکاب قتل زوجهي محبوبش تاثر و تجسر شديدي به او دست داد که تا روزهاي آخر عمرش سخت نادم و پشيمان بود.
در بين آثار متعدد تاريخي مسجد جامع اصفهان از پدر سلطانبخت آغا بنائي به نام «گنبد خسرو» و از سلطان محمود مظفري شوهر بختآغا نيز بعضي اقدامات ساختماني در صفه عمر عبدالعزيز باقي مانده که به نام او هم در يک کتيبهي خط ثلث اين ايوان با عنوان: «سلطان محمود خلدالله ملکه و سلطانه» و تاريخ بناء اقدامات او سال 768 هجري ذکر شده و جالب توجه است که از کاتب اين کتيبه خط ثلث نه تنها در مسجد جامع اصفهان بلکه در تمامي آثار تاريخي ديگر همزمان آن در اصفهان تنها همين يک کتيبه مشاهده شده است (35)
بايد گفت با توجه به جنگ و ستيز دائمي که بين محمودشاه آلمظفر و برادران و رقيبانش، ادامه داشته و او را وادار ميکرده است که از پايتخت خود اصفهان خارج شود، ميتوان به يقين دريافت که سرپرستي و نظارت در عمليات ساختماني دوره حکومت او در مسجد جامع اصفهان، با زوجهي لايق و عالم او، سلطانبخت آغا بوده است.
جاي تأسف است که به علت انهدام تدريجي تارک منارههاي موجود و از بين رفتن کتيبهها به ويژه تاريخ ساختمان وسيع مدرسه دردشت و کتبيه آن که به تاراج رفته و جاي آن خالي است، هيچ نوشته ديگري وجود ندارد که ساختمان اين مجموعهي وسيع معماري را صريحا بيان کند، ولي از طرف ديگر جاي خوشبختي است که سنگ نفيس آرامگاه سلطانبخت آغا، دختر اينجو و ملکه مظفري به تاراج نرفته است و يقين، علت آن جنبه قدسي اين بقعه بوده که عامه مردم در قرون اخير همواره آن را متبرک و مقدس ميدانسته و حتي امروز نيز که حدود هفت قرن از تاريخ بناي آن ميگذرد، مانند عموم زيارتگاهها و اماکن مقدسه: مردم اصفهان و به ويژه بانوان، بر مزار ملکه مقتول اصفهان شمع روشن ميکنند.
در ضلع جنوبي صحن زيارتگاهي که «ستي فاطمه» نام دارد و در محلهي چهارسوي کوچک اصفهان واقع شده است بقعه شاهزادگان عصر صفوي جلب نظر ميکند که بر روي قبور شاهزادگان مقتول صفويه قرار دارد و مقتولين مدفون در اين بقعه پسران عيسي خان قورچيباشي و داماد شاه عباس اول هستند، به اسامي: سيد محمد خان و سيد علي خان و محمد معصوم ميرزا که در آخر ماه رجب سال 1041
هجري به دستور شاه صفي، جانشين شاه عباس اول کشته شدهاند و پسر خردسال سيد محمد خان فرزند ارشد قورچيباشي که نام او در کتيبه سنگ آرامگاه وي ذکر نشده و دختر سيد محمد خان به نام «بدرجهان بيگم».
شاه صفي از پادشاهان سفاک و خونريز عهد صفوي است که نه تنها امامقلي خان، سپهسالار و حاکم فارس که مردي کريم و بخشنده و سلحشور و محبوب مردم ايران بود، ابقاء نکرد، بلکه زن خود و ملکه ايران را که مادر يگانه فرزندش، شاه عباس دوم، بود در حال مستي شکم دريد و مادرش را با جمعي از زنان حرم زنده به گور کرد، ولي آن خواجه که ميدانست شاه از فرماني که داده، روزي پشيمان خواهد شد، به قيمت جان خود از اجراي امر وي خودداري کرد و به اين ترتيب فرزند او عباس، که بعد از درگذشت وي، به نام شاه عباس دوم بر تخت پادشاهي تکيه زد، از اين مهلکه نجات يافت.
در تواريخ آن زمان آمده است که قتل فرزندان قورچيباشي در مقابل چشم او صورت گرفت و شاه صفي پس از آنکه تمام دارايي او را از خانه و ملک و اسباب زندگي تصرف کرد، آن سردار داغديدهي جوانمرد را به قورچيباشي تازهاش، «چراغخان» سپرد تا او را به هلاکت رساند و به موجب اين دستور آن سردار رشيد را با زهکمان خفه کردند و جسدش را به کربلا فرستادند. (36)
بقعه شاهزادگان، بنايي است که شاه عباس دوم پس از جلوس به تخت سلطنت دستور بناي آن را بر قبور مقتولين مدفون در بقعه داد که کاشيکاري دارد و داخل آن نيز با گچبري آياتي قرآني و ازارههاي مرمرين تزيين شده و چهار سنگ قبر ويژه مراقد آنها با نقش و نگار و کتيبه و خط هم اکنون زينتبخش داخل بقعه است و يک تخت سنگ مرمرين نيز تراشيده و حاضر شده، ولي نقش و کتيبه ندارد که محتمل است متعلق به مادر شاهزادههاي مقتولين، يعني زبيدهبيگم، دختر شاه عباس اول باشد.
در ضلع جنوبي داخل بقعه قطعه سنگ مرمري بسيار شفافي به حالت عمودي در قسمت پايين ديوار نصب شده که به خط خوش ثلث محمدرضا امامي اصفهاني اشعار زير
به خط نستعليق بر آن سنگ منقور است:
(مصراع آخر هر بيت به حساب حروف ابجد، سال 1041 هجري است).
در اطراف سنگهاي مرمرين نفيس مراقد اين شاهزادگان مظلوم صفوي، اشعاري به زبان فارسي منقور است که در قسمت بالاي هر تخته سنگ نام مدفون در اين بقعه به شرح زير قرائت ميشود:
«وفاتت سيادت و نجابت پناه نواب سيد محمد خان ابن مرحمت پناه عيسي خان صفوي موسوي حسيني قرةالعين نواب شاهزادگي زبيدهبيگم بنت شاه جنت مکاني شاه عباس صفوي موسوي انار الله برهانه في احدي و اربعين و الف».
«وفات سيادت و نجابت پناه سيد علي خان ابن مرحمت پناه رضوان آرامگاه عيسي خان صفوي موسوي حسيني قرةالعيني نواب شاهزادهگي زبيدهبيگم بنت شاه جنت مکاني عليين آشياني شاه عباس صفوي موسوي حسيني انار الله برهانه في احدي و اربعين بعد الف».
«وفات سيادت و نجابت پناه نواب محمد معصوم ميرزا ابن مرحمت پناه عيسي خان صفوي موسوي حسيني قرةالعيني نواب شاهزادگي زبيدهبيگم بنت شاه جنت مکاني عليين آشياني شاه عباس صفوي موسوي حسيني انار الله برهانه في احدي و اربعين بعد الف».
کتيبه مزار دختر سيد محمد خان که در سال 1062 هجري يعني دهمين سال سلطنت شاه عباس دوم فوت کرده و در همين بقعه مدفون شده است به شرح زير ميباشد:
«وفات سيده مرحومه مغفوره بدر جهانبيگم ابن (37) نواب مرحمت پناه سيد محمد خان صفوي موسوي حسيني قرةالعين نواب شاهزادگي زبيدهبيگم بنت شاه جنت مکاني شاه عباس صفوي موسوي حسيني انار الله برهانه في اثني و ستين و الف» (38).
پی نوشت:
1- الاعلاق النفيسه تأليف الو علي احمد بن عمر رسته اصفهاني، جغرافيدان اسلامي، که در سال 290 و به قولي ديگر در سال 310 هجري قمري تأليف شده و هفت مجلد بوده که تنها يک مجلد آن به زمان ما رسيده است و در حقيقت «دايرةالمعارف کوچکي» از علوم جغرافيا و تاريخ بوده و يکي از نادرترين کتابهاي کهني است که ساختمان و تزيينات دروني و بيروني کعبه و مسجد پيامبر (ص) و نيز موفقيت جغرافيايي آنها را در قرن سوم هجري با دقت تمام بيان کرده است و تنها کتابي است که به وجود دينهاي کهن ايراني در ميان قبايل عرب جاهلي تصريح کرده است. همچنين سخن او دربارهي قسطنطنيه (بيزانس) و کليساي اياصوفيا و آداب و رسوم متداول در کليسا و نواختن ارغنون (ارگ) بسيار خواندني و جالب است (رجوع شود به: الاعلاق النفيسه، ترجمه و تعليق دکتر حسين قرهچانلو، تهران 1365، انتشارات اميرکبير).
2- رجوع شود به ترجمهي کتاب الاعلاق النفيسه صفحات 238 و 237 دربارهي علماء و محدثين ابنمحلي و کتاب «آثار ملي اصفهان» تأليف ابوالقاسم رفيعي مهرآبادي، تهران - اسفند 1352، ص 252 و 253.
3- ياقوت در کتاب «معجمالبلدان» به نقل از حمزه اصفهاني صاحب کتاب «اخبار اصفهان» آورده است که: کوره اسم فارسي خالص است که به قسمي از اقسام استان اطلاق ميشود و عرب، آنرا گرفته و نام استان قرار داده است و از اين جهت کوره و استان يکي است. آنگاه ميگويد که به نظر من کوره سرزميني است که چند قريه را دربر ميگيرد و اين قريهها بايد قطعا قصبه يا شهري يا رودخانهاي داشته باشد چنان که دارابجرد (دارابگرد) شهري است در فارس و توابع وسيعي دارد و اين شهر با توابع خود «کوره دارابجرد» ناميده ميشود.
4- ترجمه محاسن اصفهان مافروخي از عربي به فارسي تاليف حسين بن محمد بن ابيالرضاء آوي در سال 729 هجري، به اهتمام استاد فقيد عباس اقبال، طهران 1328 هجري.
5- مجمل التواريخ و القصص تأليف سال 520 هجري، تصحيح شادروان ملکالشعراي بهار، ص 523 و 525.
6- کتاب ميزانالانساب در شرح حال امامزادههاي معتبر اصفهان تأليف آقا ميرزا محمدهاشم چهارسوقي، متوفاي سال 1318 هجري قمري است که در شوال سال 1299 هجري قمري نوشته شده و در سال 1332 خورشيدي با مقدمه و حواشي به قلم مير سيد احمد روضاتي چهارسوقي در چاپخانه حکمت اصفهان به طبع رسيده است.
7- مجمل التواريخ و القصص تأليف سال 520 هجري، چاپ تهران، سال 1318 خورشيدي، ص 524.
8- کتاب اصفا تفسير قرآن و تأليف ملا محسن است (آثار ايران - ترجمهي فارسي، از انتشارات اداره کل باستانشناسي ايران - جلد اول - جزء دوم - زيرنويس صفحهي 99).
9- براي آگاهي از شرح کامل مجموعه عظيم تاريخي امامزاده اسماعيل و تزيينات بسيار زيباي طلاکاري و کاشيکاري و کتيبههاي شاهان صفوي، شاه عباس اول و شاه صفي و شاه سلطان حسين و بناي چهارسوي تاريخي آن از عهد ترکمانان آق قولونلو و بازارچه و چنار کهنسال و مسجد مرقد شعيا، رجوع شود به کتاب گنجينه آثار تاريخي اصفهان تأليف نويسندهي اين مقاله: چاپ اول 1344 و چاپ دوم 1350 خورشيدي صص 543-521.
10- براي آگاهي بيشتر رجوع شود به کتاب گنجينه آثار تاريخي اصفهان از نويسنده مقاله، صفحهي 529 به بعد.
11- مفضل بن سعد بن حسين مافروخي اصفهاني، صاحب کتاب رسالهي محاسن اصفهان است که اصل آن به زبان عربي است و تأليف آن در ايام سلطنت ابوالفتح ملکشاه سلجوقي و دوره صدارت خواجه نظامالملک طوسي صورت گرفته و رسالهاي است که مؤلف در وصف اصفهان و ذکر محاسن آن جمع آورده و بيش از همه در فصاحت عبارت و نمودن جنبه هنر انشاء خود در زبان عربي کوشيده است. رسالهي عربي محاسن اصفهان در نيمه اول قرن هشتم هجري به وسيله حسين بن محمد بن ابيرضاء علوي آوي به فارسي ترجمه شده و از طرف مترجم به خواجه رشيدالدين فضلالله همداني و وزير دانشمند ابوسعيد بهادرخان در سال 729 تقديم شده است و تا سال 1328 خورشيدي به صورت نسخه خطي بوده است، ولي در آن سال به اهتمام استاد دانشمند فقيد عباس اقبال استاد دانشگاه تهران به ضميمه مجله يادگار - که يادگاري بينظير از آن استاد بينظير بوده است - به طبع رسيده منتشر شده است.
12- اعلاقالنفيسه ابنرسته، ترجمهي فارسي، ص 180.
13- سفرنامه ابودلف در ايران، چاپ تهران، ترجمه فارسي، 1354، ص 86.
14- برگزيده مشترک ياقوت حموي، ترجمه محمد پروين گنابادي، تهران، 1362 ص 6.
15- اعراب به دنبال فتوحات خود در عراق و ايران، به سرزمين جلگهاي عراق نام «سواد» و به نواحي کوهستاني غرب ايران نام جبال دادند يعني منطقه کوهستاني.
16- سرزمينهاي خلافت شرقي، تاليف لسترنج، ترجمهي محمود عرفان، 1364.
17- براي آگاهي بيشتر از چگونگي مسجد جامع جي و نتيجه حفاريهايي که در محل اين جامع در سالهاي پيش از انقلاب به عمل آمده است، رجوع شود به کتاب مسجد جمعه اصفهان در دوران آلبويه نوشتهي اوژينوگالديري ايتاليائي، ترجمهي حسينقلي سلطانزاده پسيان از انتشارات سازمان ملي حفاظت آثار باستاني ايران.
18- ابوعبدالله محمد بن محمد حامد معروف به عماد کاتب در سال 519 در اصفهان متولد شد، سالها در شام سکونت داشت و در خدمت سلاطين ايوبي معزز و محترم ميزيست، عموم نويسندگان و مورخين، وي را به عظمت و بزرگي ياد نمودهاند تحصيلات وي در اصفهان در مدرسه نظاميه انجام گرديده و براي تکميل معلومات خود به شهرهاي مختلف مسافرت نموده و وزارت سلطان صلاحالدين ايوبي را يافته است، عماد کاتب شافعي مذهب بوده و در مدرسه نظاميه اصفهان مدتي هم تحصيل ميکرده، وي فقيه و اديب بود و در فنون شعر و ادب مهارت داشت، کتب زير از تأليفات اوست:
1- البرقالشامي در تاريخ در هفت جلد 2- خريدةالعصر و جريده اهل العصر در شرح حال ادباء و شعراء 3- ديوان رباعي 4- ديوان الرسائل 5- ديوان الشعر در چهار جلد 6- «زبده النصرة و نخبة العصرة» که از معروفترين آثار اوست. 7- عتبيالزمان که به نام عتبي و العتبي نيز معروف است 8- کتاب السيل علي الذيل که شرحي است بر کتاب الذيل ابنسمعاني 9- کتاب «نصرة الفتره و عصرة الفطره».
19- مادي در اصفهان اصطلاح محلي است به معني «نهر» از زايندهرود ماديهايي منشعب ميشود که از نقاط مختلف شهر اصفهان عبور کرده و باغات و خانههاي داخل شهر را مشروب ميکند. بزرگترين مادي اصفهان نياصرم است و ماديهاي معروف ديگر عبارتند از: مادي فرشادي - مادي شاه يا «جوي شاه» - مادي تيران - مادي فدين - مادي قمش که هر يک از اينها هم شعباتي دارند (براي اطلاع از تفصيل جريان ماديهاي اصفهان مراجعه شود به کتاب نصف جهان في تعريف الاصفهان، محمد مهدي بن محمد رضا الاصفهاني.
20- از قرار معلوم «دارالبطيخ» بازار عمده سبزيفروشها و ميوهفروشهاي آن دوره بوده است که در اين محل مجتمع ميشدهاند. چنار کهنسال دارالبطيخ در رديف ساير چنارهاي کهنسال اصفهان مانند چنار امامزاده اسماعيل و چنار دستگرد و چنار باغ زرشک در اصفهان شهرت دارد.
21- محله کران همان جايي است که امروز احمدآباد نام دارد و کوچه «دارالبطيخ» در آن محله است.
22- نقل از کتاب تجاربالسلف تاليف هندوشاه بن سنجر (سال 724 هجري) به تصحيح و اهتمام استاد فقيد عباس اقبال، ص 280.
23- الشونيزيه: مقبرهاي در جانب بغداد است که جماعتي از صلحا در آنجا دفن شدهاند (معجم البلدان ياقوت).
24- تلفظ صحيح اين نام طبق تحقيق علامه قزويني در سعدينامه (از انتشارات مجله تعليم و تربيت، چاپ 1316 خورشيدي، ص 731، حاشيه 3) به فتح «تاء» است، نيز: ر. ک: طبرسي و مجمع البيان، زيرنويس صفحهي 10.
25- تجاربالسلف، چاپ تهران، به اهتمام استاد فقيد عباس اقبال، ص 282.
26- تاريخ گزيده، حمدالله مستوفي، چاپ تهران، ص 439.
27- مجمل التواريخ و القصص، به تصحيح ملکالشعراي بهار، تهران 1318، ص 465.
28- اقتباس از کتاب: مدارس نظاميه و تأثيرات علمي و اجتماعي آن، دکتر نورالله کسايي، ص 221-219.
29- مدارس نظاميه، ص 224.
30- ترجمه فارسي رساله محاسن اصفهان مافروخي، حسين بن محمد بن الرضاء آوي، به اهتمام استاد عباس اقبال، تهران 1328، ص 142.
31- رجوع شود به کتاب گنجينهي آثار تاريخي اصفهان، از نويسنده مقاله، ص 62.
32- اصل خانواده خجنديان از خجند يا خجنده، شهر معروف ساحل رود جيحون در ماوراءالنهر است و نسبت آنها به مهلب بن ابيصنصره سردار معروف اموي ميرسيده است.
33- رجوع شود به کتاب مدارس نظاميه و تأثيرات اجتماعي آن، از شادروان دکتر سيد نورالله کسائي، تهران دي ماه 1358، صص 228-225.
34- شيوه تحرير اين کتيه مانند اصل آن بر مزار سنگ سماق آرامگاه سلطانبخت آغاست.
35- براي آگاهي بيشتر رجوع شود به: گنجينه تاريخي اصفهان، از نويسندهي اين مقاله، ص 146-136.
36- زندگاني شاه عباس اول، استاد نصرالله فلسفي، ج 2، ص 199.
37- ظاهرا اشتباه از سنگتراش بوده که به جاي «بنت»، «بن» حکاکي کرده است.
38- براي آگاهي بيشتر از تزيينات داخل بقعه و اشعاري که در اطراف سنگهاي مرمري مدفونين حکاکي شده، رجوع شود به کتاب گنجينه آثار تاريخي اصفهان، از نويسندهي اين مقاله، چاپ دوم، ص 604-593.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}